قوله تعالى: «و جاءتْ سیارة» آمد کاروانى، «فأرْسلوا واردهمْ» و فرستادند آب جوى و آب ساز خویش، «فأدْلى‏ دلْوه» و دلو در چاه گذاشت، «قال یا بشْرى‏» گفت اى شادیا مرا، «هذا غلام» آنک غلامى، «و أسروه بضاعة» و او را پنهان کردند و بضاعتى ساختند، «و الله علیم بما یعْملون (۹)» و الله دانا بود بهر چه میکردند.


«و شروْه بثمن بخْس» بفروختند او را ببهایى کاسته خست، «دراهم معْدودة» در مى‏چند بر شمرده، «و کانوا فیه من الزاهدین» (۲۰) وى را از ارزان فروختن دریغ نداشتند.


«و قال الذی اشْتراه منْ مصْر لامْرأته» او که بخرید وى را در مصر اهل خویش را گفت، «أکْرمی مثْواه» گرامى دار جاى این غلام، «عسى‏ أنْ ینْفعنا» مگر که روزى بکار آید ما را، «أوْ نتخذه ولدا» و بفرزندى گیریم او را، «و کذلک مکنا لیوسف فی الْأرْض» و هم چنان جاى دادیم یوسف را در زمین، «و لنعلمه منْ تأْویل الْأحادیث» و تا او را تعبیر خواب و دانش سرانجام آن آموزیم، «و الله غالب على‏ أمْره» و الله غلبه کرد و خواست او در کار یوسف، «و لکن أکْثر الناس لا یعْلمون» (۲۱) لکن بیشتر مردمان ندانند.


«و لما بلغ أشده» چون بزورمند جوانى رسید، «آتیْناه حکْما و علْما» او را حکمت دادیم و علم، «و کذلک نجْزی الْمحْسنین» (۲۲) و چنان کنیم با نیکوکاران.


«و راودتْه التی هو فی بیْتها عنْ نفْسه» آن زن در جست و جوى تن یوسف نشست و گشتن گرد او و خواستن او خود را، «و غلقت الْأبْواب» و درها دربست، «و قالتْ هیْت لک» و گفت ساخته‏ام ترا، «قال معاذ الله» یوسف گفت باز داشت خواست و زینهار خواست من بخداى است، «إنه ربی أحْسن مثْوای» سید من مرا نیکو جاى داد و گرامى جاى ساخت، «إنه لا یفْلح الظالمون» (۲۳) بدرستى که ستمکاران پیروز نیایند.